شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

شیرین عسل

شیرین مامان خانم شده دیگه می می نمی خوره...

روز 13 رجب دختر نازگل مامان صبح زود که از خواب  بیدار شد برای آخرین بار می می خورد. ولی بعدش هر بار می می خواست هم تلخ بود هم بد رنگ شده بود دیگه شیرین دوست نداشت                                                          روز 13 رجب دختر نازگل مامان صبح زود که از خواب  بیدار شد برای آخرین بار می می خورد. ولی بعدش هر بار می می خواست هم تلخ بود هم بد رنگ شده بود...
29 ارديبهشت 1393

ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر

      علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را   دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين به علي شناختم من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب که علم کند به عالم شهداي کربلا را           این روز بزرگ رو به قهر...
24 ارديبهشت 1393

شیرین خانم کتاب خریده

دیروز 16 اردیبهشت من و شیرین خانم رفتیم کتاب فروشی ،به دلیل فاصله زیاد از نمایشگاه و البته بیشتر به خاطر شلوغی فضای نمایشگاه کتاب به همین کتاب فروشی سر کوچه مون بسنده کردیم و رفتیم کلی کتاب خریدیم .                                               خیلی کتابهای جالبی داشت پر عکس اونم از نوع عکس هایی که نی نی به سن شیرین خانم می پسندید.تازه براش یه پک 12 تایی به قول خودمون دهه 60 ها مداد شمعی یا به قول بچه های جدیدتر&nbs...
17 ارديبهشت 1393

شیرین مهربون شیرین زبون

دختر مهربون من خیلی نازه همین طوری که می خواست آماده بشه برای می می خوردن خیلی مهربون و با احساس کامل من و ناز می کرد و می گفت نادی نادی نادی (البته می گم این ز نازی رو خوشگل تر از چیزی که من می نویسم می گه ولی خوب نمی تونم اینجا بنویسم که... بین دال و ز می گه) تازه عزیز دلم که می گه که دیگه هیچی فقط نمی دونم چه طوری خودم و کنترل کنم نخورمش اینقدر ناز می گه که ها (عدید ددم) قربونت برم مامانی که تو اینقدر جیگری. آخ آخ گفتم جیگر دیشب براش این برنامه کلاه قرمزی رو پخش کردم براش این جیگر رو نشون می داد شیرین هی می گفت جیدر جیدر بابایی گفت چیه بابا گفتم بابایی این داره می گه جیگر رو نشون می ده.این آقای مجری رو از همه بیشتر دوست داره وقت...
15 ارديبهشت 1393

لحظه های شیرین شیرین...

بابایی که از سر کار اومد شیرین خانم کارتهاشو از جیبش در آورده و بین من و خودش تقسیم کرد من هم همه کارتها رو از دستش گرفتم و فرار کردم شیرین هم خنده کنان پشت سر من دوید و خندان و من من کنان دنبالم می آمد و این شروع یه بازی شیرین برای یه دختر شیرین بود از این که توی بازی ها بالا و پایین بپریم یا بدوییم خیلی لذت می بره.دیگه دیدم دست بردار نبود گفتم برو توپتو بیار با بابایی توپ بازی کن از خدا خواسته دوید سمت توپش و گفت توپ بادی (التبه ز رو خیلی قشنگ تلفظ می کنه یه چیزی بین د و ز)دختر عزیزم از بازی با بابایی خیلی لذت برد و خونه قشنگ ما پر شده بود از خنده و قهقهه های شادانه دخترک شیرینم ... خدای شکرت
14 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد